89/10/22
7:55 ع
سارا کوچولوی من دیروز 1 سالش تموم شد ، تمام روز با اینکه کلی کار داشتم و قرار بود برای تولدش مهمون بیاد خونمون چشمم به ساعت بود و همش می گفتم پارسال این موقع اینطوری شد اونطوری شد. پارسال سخت ترین لحظ? زندگیم زمانی بود که اومدن ضربان قلب سارا کوچولوی من رو بشنون و دیدن که ضربان نداره و قلب بچه نمی زنه ، زبونم قفل شد آخه قرار بود طبیعی به دنیا بیاد در عرض 15 دقیقه دیدم که تو اتاق عمل هستم و دارن بیهوشم می کنن ، وقتی چشمام رو باز کردم دیدم که مادرم یه فرشته کوچولو رو گذاشت کنارم ، ساعت 14:30 سارای ما به دنیا اومده بود ولی مجبور شده بودن برای اینکه نفسش رو در بیارن بهش اکسیژن وصل کنن.
عزیز دل من خوش اومدی